اسرا

نگارش نهم. درس 5 نگارش نهم

لطفا بازنویسی صفحه 70 رو بفرستین تاج میدم

جواب ها

معصومه

نگارش نهم

روزی روزگاری، مردی با چهره‌ای درهم‌کشیده و قامتی خمیده از درد، به مطب طبیبی حاذق شتافت. با صدایی نالان، فریاد برآورد: «ای طبیب! شکمم به غایت درد می‌کند، چنان که تاب و توان از من ربوده است. به دادم برس و این درد جانکاه را درمان کن که دیگر بی‌طاقت شده‌ام!» طبیب، با نگاهی موشکافانه و لحنی آرام، پرسید: «ای بیمار، امروز چه چیزی میل کرده‌ای؟ چه خوراکی به معده‌ات راه یافته که اینچنین به شکایت و فغان واداشته است؟» مرد، با شرمساری و تردید، پاسخ داد: «متاسفانه، ای طبیب، امروز نان سوخته خورده‌ام.» طبیب، که از پاسخ بیمار به درستی علت درد را دریافته بود، رو به غلام خود کرد و با صدایی رسا گفت: «ای غلام، داروی چشم را بیاور تا در چشمان این مرد نادان بکشم، شاید که بینایی‌اش افزون گردد و دیگر از این اشتباهات مرتکب نشود!» مریض، که از این دستور طبیب متعجب شده بود، با لحنی معترضانه گفت: «ای طبیب دانا، من از درد شکم رنج می‌برم، نه از ضعف بینایی! داروی چشم را چه به کار من آید؟ چه ارتباطی میان درد شکم و داروی چشم وجود دارد؟» طبیب، با لبخندی حکیمانه و صدایی آرام، پاسخ داد: «ای مرد، اگر چشمانت بینا بود و قادر به تشخیص درست از نادرست بودی، هرگز نان سوخته را به دهان نمی‌بردی و شکمت را آلوده نمی‌کردی. پس این درد شکم، نتیجه‌ی ضعف بینایی و عدم تشخیص توست. داروی چشم، در واقع، داروی بصیرت و آگاهی است، تا دیگر با نادانی خود، باعث رنج و عذاب خویش نشوی سلام بفرمایین میشه امتیاز هم بدی همراه تاج

سوالات مشابه درس 5 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام